جواب معرکه
روزی دو کوزه در یک روستا زندگی میکردند. یکی از آنها کوزهای سالم و دیگری کوزهای شکسته بود. کوزهی سالم همیشه به کوزهی شکسته ابراز تفاوت میکرد و از خود برتری میگرفت. اما کوزهی شکسته با این حال با شادی و خنده زندگی میکرد و از زمینی که در آن قرار گرفته بود لذت میبرد.
یک روز، بارانی شدید شروع شد و آب به رودخانهای نزدیک روستا ریخت. کوزهی سالم فکر کرد که بهتر است خودش را پر کند تا از نابودی نجات پیدا کند. اما کوزهی شکسته با خنده گفت: 'من از قدرت خودم لذت میبرم و اینکه خالقم مرا چگونه خلق کرده است. اگر من شکسته هستم، این بعد از من بر میآید ولی اگر تلاش کنم تا به سالمی برسم، هیچوقت نمیتوانم مثل قبل شادی کنم.'
در این باران شدید، کوزهی سالم پر شد و از فشار آب شکست. اما کوزهی شکسته با خنده و شادی در زمین خالی از آب ماند و گفت: 'من همچنان شکستهام، اما همچنان زنده و شادم. این است زیبایی زندگی.'
پس از آن روز، مردم روستا به یادگاری از کوزهی شکسته، هر سال یک مراسم جشنی برگزار کردند تا به یاد آن کوزهی شاد و شکسته بمانند.